جدول جو
جدول جو

معنی کرک ور - جستجوی لغت در جدول جو

کرک ور
(کُ وَ)
ذوزغب. ذوخمل. پرزدار. (یادداشت مؤلف). دارای کرک. که کرک دارد. کرکناک. پرزناک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریدور
تصویر کریدور
راهروی باریک و دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زره ور
تصویر زره ور
دارای زره، زره دار، زره پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(کِ کِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیر است و 575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مانند کرخ. شبیه به کرخ:
هر روز شادی نوبنیاد و رامشی
زین باغ جنت آیین زین کاخ کرخ وار.
فرخی.
رجوع به کرخ و کرخ بغداد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نام رودی به دهستان علیای نهاوند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رودباری است دورنگ. (منتهی الارب). وادیی است بعیدقعر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی از دهستان دینور بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. دامنه و سردسیر است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ پَ)
دارای پر کرکس. که بر آن پر کرکس نصب باشد:
فروفکندی از یک خدنگ کرکس پر
چهار کرکس نمرود را گه پرواز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری به فلسطین. (نخبهالدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ گَ)
مرکب از کاذب عربی + ’انه’ فارسی علامت نسبت، دروغین. به دروغ. از روی دروغ و کذب
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان غار شهرستان ری در استان مرکزی. جلگه و معتدل است و 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ رَ / رُو)
در تداول مردم قزوین، نوعی انگور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیات نوبران شهرستان ساوه. کوهستانی و سردسیر است و 454 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین با 401 سکنه. آب آن ازچشمه سار و راه آن مالرو است و از ینگی امام پائین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
به معنی غلیواج باشد که مرغ گوشت رباست و آن را به عربی حداءه خوانند ... (برهان)، کلاغ، غلیواز، (آنندراج)، پرنده ای که غلیواج نیز گویند، (ناظم الاطباء)، کورکوره، (حاشیۀ برهان چ معین)، غلیواج، مرغ گوشت ربا، زغن، (فرهنگ فارسی معین)، خرجل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تیری که هر کجا که یکی پشم توده دید
حالی چو کورکور دراو آشیان کند،
کمال الدین اسماعیل (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ شهی هفت لنگ بختیاری است و خود دارای شعبی است به شرح زیر: خدر سرخ، خدری، گرگه، باپیر، سیف الدین وند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
از طوایف هفت لنگ بختیاری است که در مال امیر سوسن سکنی ̍ دارند، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ پُ تِ)
دهستانی است در شمال خاوری گیلان میان ارتفاعات سرکش و کوه بیمار و پی کله، از 17 ده بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3500 تن است. قرای مهم آن عبارت است از: سوخور، کل کش، سرباغ، سگان. نام این دهستان ظاهراً از نام بوتۀ کرف گرفته شده که در آنجا فراوان می روید، ولی فعلاً در تلفظ و در اسناد کفرآور گفته و نوشته می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). رجوع به فرهنگ جغرافیایی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ یِ)
جرج ششم، نام پادشاه انگلیس پسر دوم ژرژ پنجم. وی بسال 1895 میلادی در ساندرینگهام متولد شد و بسال 1936 پس از استعفای برادر مهتر خود ادواردهشتم به سلطنت نشست و اینک نیز شاه انگلستان است
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
کبک مثال. کبک رفتار:
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فر همای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِهْ وَ)
زره پوشیده. زره دار. (ناظم الاطباء). دارع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار:
که دیده ست مشک مسلسل زره سا
که دیده ست ماه منور زره ور.
لبیبی (یادداشت ایضاً)
گفت آن زره وران ز بر هر یکی کنید
گفتم بتان مملکت آرای رزمخواه.
فرخی.
تیغها صیقل خورشید سپر کش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گیرند.
سیدحسن غزنوی.
ای زلف یار من زرهی یا زره گری
یا پیش تیر غمزۀ دلبر زره وری.
ادیب صابر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اندرین هفته بتخت آمدی از جامۀ خواب
به دگر هفته زره ور شوی و جوشن پوش.
سوزنی.
زره ور سبک چون کبوتر ولیکن
بر او بر زره همچو دام کبوتر.
؟ (از تاج المآثر).
از بس زره وران که بخاک آوری ز زین.
؟ (از تاج المآثر).
و گروهی چون آب از باد، زره ور. (تاج المآثر)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
ضیعه ای است از ضیاع سفاقس و سفاقس شهری است از نواحی افریقیه بر ساحل و در سه روزه راه تا مهدیه. ابوالحسن علی بن محمد کرکوری ادیب منسوب به آن است. (از معجم البلدان ذیل کرکور و سفاقس)
لغت نامه دهخدا
(سَ کِشْ وَ)
رئیس کشور. شاه. پادشاه:
روح الامین به چرخ ندا کرده کای فلک
بگسل ز خیمۀ همه سرکشوران طناب.
مختاری
لغت نامه دهخدا
غلیواج مرغ گوشت ربا زغن: تیری که هر کجا که یکی پشم توده دید حالی چو کور کور درو آشیان کند. (کمال اسماعیل)، (نرد) (یک یک تک تک) آوردن دو طاس که هر یک یک خال داشته باشد دو تک خال دو کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره خر
تصویر کره خر
بچه خر خربچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریدور
تصویر کریدور
دالان: (در کریدور های وزارت خارجه چنین گفته شده. . ، {سرسرا غلام گردشی
فرهنگ لغت هوشیار
لت خور کوبخور آنکه کتک خورد کسی که او را کتک زنند. یا کتک خور خوب داشتن، از کتک خوردن باک نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکوره
تصویر کرکوره
دره ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکشور
تصویر سرکشور
رئیس کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارد ور
تصویر ارد ور
آنچه پیش از غذای عمده و اصلی خورند پیشپاره فیشفارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریدور
تصویر کریدور
((کُ دُ))
دالان، سرسرا، غلام گردشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرو ور
تصویر شرو ور
((ش رُُ وِ))
سخنان مزخرف و بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرم خور
تصویر کرم خور
Miser
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گیاهی خاردار
فرهنگ گویش مازندرانی
ترد و شکننده
دیکشنری اردو به فارسی